زمان تقریبی مطالعه: 5 دقیقه

خرف خانه

خِرِفْ‌خانه، کلبه‌هایی ساخته‌شده از سنگ که گفته می‌شود در گذشته، عشایر کوچ‌رو به هنگام ییلاق و قشلاق، سالمندان بیمار یا ناتوان از پیمودن ادامۀ مسیر را همراه مقداری آب و خوراک در آنها می‌گذاشتند و خود، مسیر کوچ را ادامه می‌دادند. همچنین گفته می‌شود عشایر گاهی، از غارهای طبیعی موجود در کوههای بین راه استفاده می‌کردند و برای آنکه حیوانات وحشی نتوانند درون غار بروند، ورودی آنها را با سنگ می‌پوشاندند. 
این محلها را در بویر‌احمدی «غِرِپ‌‌خانه / غرب‌خانه»، و در بختیاری «غار‌دالو» می‌نامند (سام‌آرام، 159). خرف از واژه خَرِف عربی، به معنای پیر و ناتوان، فرتوت و بی‌عقل گرفته شده است (نک‍ : صفی‌پوری، 1 / 311). مردم گاه خرف را به‌صورت خرفت نیز به کار می‌برند؛ افزون بر این، مردم برخی شهر‌های جنوب به بقایای استودانهای زردشتیان، خرف‌خانه می‌گویند. مصادیق این نام‌گذاری را در شهر‌های ایزد‌خواست (رنجبر، 65-66)، فسا (رضایی، 257) و شوشتر («شوشتر»، بش‍ ) می‌توان دید. تصور مردم این مناطق از استودانها، همان تصوری است که از خرف‌خانه‌های عشایری دارند.
رسم رها‌کردن سالمندان بیمار و ناتوان در بیابان و کوه‌وکمر امروزه رایج نیست و می‌توان حدس زد که در میان عشایر ایران، دست‌کم از دو یا 3 نسل قبل به این سو، رفتار با سالمندان تغییر کرده، و کاربرد خرف‌خانه‌ها منسوخ شده است (سام‌آرام، 160). به‌رغم وجود برخی شواهد قابل استناد و نیز گزارش برخی پژوهشگران دربارۀ وجود خرف‌خانه در میان عشایر بویر‌احمدی ( ایرانیکا، IV / 324) و بختیاری (برونووسکی، 64)، به‌سبب نبود شواهد زنده در این‌ باره، برخی پژوهشگران به این نتیجه رسیده‌اند که خرف‌خانه‌ها در‌واقع، گورهای پیش از دورۀ اسلامی‌اند، زیرا «نه در سنت اسلامی پدیده‌ای به نام رها‌کردن و طرد پیران وجود دارد و نه در آیین زردشتی» (دانشنامه ... ، 4 / 634). 
پیش از پرداختن به ادامۀ بحث، اشاره به شیوۀ برخورد با سالمندان بیمار و ناتوان در برخی دیگر از نقاط جهان ضروری است. رها‌کردن این‌گونه افراد در بسیاری از قبایل نیز رایج بوده که یا زندگی آنها مبتنی بر کوچ‌نشینی بوده است و یا ‌اینکه مشکل تأمین غذای کافی داشته‌اند؛ ازجمله می‌توان به برخی قبایل سرخ‌پوست و قبایل ساکن در جنگلهای آفریقای جنوبی اشاره کرد (بووار، 77). اسکیموها که منابع غذایی آنها کم و بسیار نامطمئن بود، سالمندان را تشویق می‌کردند تا خودشان از قبیله دور شوند و روی برفها در انتظار مرگ بنشینند، یا آنها را در کلبه‌های کوچک حبس می‌کردند تا از سرما جان بسپارند (همانجا؛ بیتس، 195). در پژوهشی دیگر که دربارۀ شیوۀ برخورد جوامع قبیله‌ای با سالمندان صورت گرفته است، از میان 39 قبیله ــ که اطلاعات دقیـقی از آنها گـردآوری شده است ــ 18 قبیله سالمندان را رها کرده، یا به آنان بی‌توجهی می‌کرده‌اند. این بی‌توجهی در میان قبایل کوچ‌نشین، جمع‌کنندگان گیاه و غذا، و شکارچیان رایج بوده، در ماهیگیران کمتر مرسوم بوده، ولی در میان قبایـل کشاورز به کمترین میـزان مشاهده شده است (نک‍ : سام‌آرام، 157). رسم رها‌کردن سالمندان در کوه و بیابان، تا همین اواخر نیز در برخی از نقاط دور‌افتادۀ ژاپن رایج بود (بووار، 82). در سنت ژاپنیها، پیرمردان و پیرزنانی که به 70‌سالگی می‌رسیدند، به قلۀ کوهی برده، و همان‌جا رها می‌شدند. در 1958 م، کی‌ای‌سوکه کینوشیتا و هیرو‌یو‌کی کوسودا فیلم سینمایی «افسانۀ نارایاما» را ساختند که به واگویی همین سنت در دهکده‌ای ژاپنی می‌پردازد. در 1983 م نیز شوهی ایمامورا فیلم دیگری با همین نام ساخت که همان سال در جشنواره، برندۀ جایزۀ بهترین فیلم شد (دانشفر، 69)؛ بنابراین، رها‌کردن سالمندان بیمار و ناتوان در جوامع بدوی، نه‌فقط موضوع غریبی نبوده، بلکه نوعی هنجار نیز محسوب می‌شده است. 
با توجه به آنچه گفته شد و شواهدی مانند وجود کلبه‌هایی مخروبه ــ که مردم با عنوان خرف‌خانه از آنها یاد می‌کنند ــ در پیرامون برخی شهر‌ها که محل استقرار موقت عشایر کوچ‌رو هستند، ازجمله مناطق «خرّک»، «شکرک» و «جمیله» در اطراف برازجان (محل قشلاق عشایر فارسیمدان)، یا منطقۀ هلیگان در استان فارس (قشلاق برخی از تیره‌های طایفۀ دره‌شوری) (برخوردار، 264)، نیز وجود چنین بقایایی در مسیر کوچ عشایر (نک‍ : سام‌آرام، 159، حاشیه‌های 1 و 2)، همچنین نقل مثلها و خاطره‌هایی دربارۀ این موضوع در میان مردم برخی از شهرهایی که با عشایر دادو‌ستد داشته‌اند (برخوردار، 261، 264؛ رضایی، 257)، و مهم‌تر از همه، گزارش یکی از انسان‌شناسان از زندگی یکی از سالمندان عشایرِ ساکن در سرای سالمندان (سام‌آرام، 160-164)، می‌توان وجود خرف‌خانه را در برخی از جوامع عشایری ایران در گذشته مطرح کرد. افزون بر این، روایتهای متعدد از افسانه‌هایی با این مضمون در میان مردم، تأیید دیگری بر این موضوع است؛ از جملۀ این افسانه‌ها به موردی می‌توان اشاره کرد که پسری پدر پیر خود را در زنبیلی می‌گذارد و به بیابان می‌برد تا رها کند، ولی در همان زمان، فرزند خردسال پسر با گفتن سخنی، او را هوشیار، و از تصمیم خود منصرف می‌کند؛ پسرک به پدر می‌گوید: یادت باشد زنبیل را باز‌گردانی تا هنگامی که پیر شدی، من نیز تو را با آن به بیابان ببرم (قس: حاتمی، 149). افسانۀ دیگری که روایتی از آن با عنوان «هواسه» در میان کردها رایج است (نک‍ : درویشیان، 1 / 204-206) و روایتی هم از آن در میان مردم کازرون وجود دارد (حاتمی، 150-152)، مثالی دیگر از این افسانه‌ها ست. 
بر بستر چنین فضای فرهنگی، فریبرز صالح در 1368 ش، براساس داستانی از سید علی صالحی (خسرو نسیمی)، فیلم سینمایی مرگ پلنگ را ساخت و طی آن، زندگی پیرمردی ایلیاتی را به تصویر کشید که به‌سبب کهولت سن، در مسیر کوچ توان همراهی با ایل را ندارد. بستگانش او را همراه پیرزنی به نام «دالو سنگین ماه» در غاری می‌گذارند و به راه خود ادامه می‌دهند («مسابقه ... »، 33)، چند ماه بعد، وقتی ایل برمی‌گردد، با جسد پیرمرد روبه‌رو می‌شود (حیدری، 2 / 350).

مآخذ

برخوردار، ارسلان، کوچ‌نشینان ایران، تهران، 1384 ش؛ بووار، سیمون دو، کهن‌سالی، ترجمۀ محمد‌علی طوسی، تهران، 1365ش؛ بیتس، دانیل و فرد پلاگ، انسان‌شناسی فرهنگی، ترجمۀ محسن ثلاثی، تهران، 1386 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، تهران، 1385 ش؛ حیدری، غلام، فیلم‌شناخت ایـران، تهـران، 1372 ش؛ دانشفر، بهـروز، فرهنگ جهانی فیلم، تهـران، 1372 ش؛ دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، 1377 ش؛ درویشیان، علی‌اشرف، افسانه‌ها، نمایشنامه‌ها و بازیهای کردی، تهران، 1366 ش؛ رضایی، غلامرضا، شهر من فسا، شیراز، 1387 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، تهران، 1373 ش؛ سام‌آرام، عزت‌الله، «از غِرِب‌خانۀ عشایری تا سرای سالمندان خصوصی تهران»، فصلنامۀ علوم اجتماعی، تهران، 1371-1372 ش، شم‍ 3-4؛ «شوشتر»، پارس‌شناسی (مل‍‌ )؛ صفی‌پوری، عبدالرحیم، منتهی الارب، تهران، 1377 ش؛ «مسابقه و مرور یک سال سینمای ایران»، فیلم، تهران، 1368 ش، س 8، شم‍ 86؛ نیر:

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.